محل تبلیغات شما

چند سال پیش که با داداش دومیم داشتیم میرفتیم شهر دانشگاهش توی راه یکی از دوستام زنگ زد گفت پسر همسایه شون داره زنشو طلاق میده حالا مامان پسره اومده میگه من چطوری میتونم مهریه ی عروسمو ندم و بچمم نیفته زندون! داشت ماجرا رو برای من شرح میداد و میگفت که اون ناشزه ست و فلان و. مخم سوت کشید از یه طرف برای اینکه دوستمم همون کتابا رو گذرونده بود که من، بعد جواب این سوالو نمیدونست واقعا؟ از طرف دیگه هم بخاطر شعو ر پایین خانوم همسایه شون! به جای اینکه به پسرش مشاوره بده با عروسش بهتر باشه داشت ج و میکرد ببینه چطور میتونه حق دختر مردم رو که حالا عروسشم هست نده

بهش گفتم ببین عزیزم چرا فکر میکنی حل کردن مشکل حقوقی اونا وظیفه ی توعه؟! چرا به این فکر نمیکنی که اگه جدا بشن و فقط دو بار اسم مشاوره های تورو بین مردم بیارن برای تو که مجردی چقدر زشت تموم میشه؟ نمیگن زندگیی یکی دیگه رو خراب کرد که خودش بره جاش؟ جواب خدا رو چی میدی که کمک کنی اونا یه حقی رو ضایع کنن؟ جواب اون عروس بدبختو چی؟ مگه تو وکیلی/. بعدم اون ناشزه هم باشه فقط نفقه نمیتونه بگیره به مهریه ربطی نداره!

یکم فکر کرد گفت فاطمه تو راست میگی من اشتباه کردم من چرا باید قاطی مشکلات اونا بشم 

گفتم آفرین همینه حالا هم برای اینکه بهش بی احترامی نکرده باشی میتونی شماره استاد فلانی و استاد فلانی رو بهش بدی که عمرا جوابشو نمیدن! کلی تشکر کرد  وقطع رکد داداش پرسید چی شده که براش تعریف کردم گفت تو چقدر عاقل شدی؟ گفتم کشیدم که عاقل شدم براش اینو تعریف کردم که میخوام براتون تعریف کنم

تو پست بعدی رمز دار مینویسمش 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها