محل تبلیغات شما

نگاه



دراز کشیده چشماش بسته ست اما بیداره

دستشو میگیرم خم میشم دستشو میبوسم

صداش در میاد میگه نکن شنیدم گناه داره

میگم باشه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم

پتو رو از روی پاش کنار میزنم خم میشم پاشو میبوسم 

میگم ازین به بعد فقط پاتو میبوسم عزیزم ثوابم داره

بهم میخنده و فکر میکنم تو دلش داره میگه خدایا بچه مو شفا بده


یه فیلمی tvپخش میکنه در مورد زمان جنگه اسمش گرگ و میشه

فقط میتونم بگم عجب؟!!!!!!!!!!!!!!!!

آخه در آون زمان آیا روابط بین دختر و پسر اینگونه بود آیا؟!بعد من نمیدونم طرف روش میشه بره با دختر مردم بیرون تاکید میکنم در آن زمان   بعد روش نمیشه ش در موردش حرف بزنه؟

بعد مادر دختر انقدررررررررررر راحت با این قضیه کنار میاد؟ واقعا اینا منطقیه؟ یا داره یه چیزایی  رو فرهنگ سازی میکنه؟ینی چون دیگه خیلی این تغییرات عادی شده قراره به زمان گذشته و آدمای اون دوره هم تسریش بدیم؟

فقط میدونم بازیگرا  و کلا سینما حدودا 10 سال بیشتر میشه که موج جدیدی از رفتارها و افکارو  دارن ایجاد میکنن نه که حالا همه چیز اینجا گل و بلبل باشه نه ولی رابطه ی مستقیمی بین رفتارهای جا افتاده در جامعه و نمودش در فیلم ها و رفتارهای بازیگرا هست که هرکدوم روی دیگری تاثیر میذارن 


این نظر منه هرکس هم نظر دیگه ای داره  با حفظ حرمت میتونه بگه وگرنه اگه مثل بحث رقص که در موردش نوشتم و یه سری نظرات عجیب دریافت کردم انتظار نرمش نداشته باشید 


سرما خورده بودم

نمیشد محمد ابراهیمو ببوسم

داشتم دیوونه میشدم یه بچه ی هفت ماهه که جونت به جونش بنده جلو چشمات  باشه بعد نتونی بوسش کنی

وقتی رفتیم زیارت یه دعایی کردم که خودمم خندم گرفت ولی خب حرف دلم بود

به نجیب زاده گفتم دعا کنید خدا زودتر شفام بده که بتونم محمد ابراهیمو بغل کنم تا بعد از ظهر وقت دارما

جالبیش اینجاست سرعت بهبودیم شگفت انگیز بود و منم از خجالت آقا دراومدم


این چند روز خدا خواست و رفتیم زیارت خیلی از اون نجیب زاده ی علوی تشکر کردم که این همه برامون دعا کرده بهشون گفتم چقدر همه موضوعاتی که ایشون برامون از خدا خواستن بهتر شده و خیلی ممنونشون هستم 

به نجیب زاده گفتم  که برامون دعا کنن بازم

 گفتم چی میخوام

همیشه یادم میرفت برای خودم چیزی بخوام اینبار یادم موند

و فکر میکنم این خوبه.

من برای من مهم شده خوبه.حتما خدا برامون اتفاقات خوبی میخواد

خداجانم پیشاپیش از لطفت ممنونم چون بهش اطمینان دارم نیازی نیست صبر کنم اتفاق بیفته از همین حالا درست شده حسابش میکنم و نگرانی هامو آروم از تو جیب قلبم سر میدم بیرون جاش چند تا آرزو برمیدارم

من راضی ام تو هم راضی هستی مگه نه؟! اگه آره یه نشونه بفرست



امیرعباس چند روز جلوی چشم بابام آفتابی نمیشد چون خجالت میکشید قضیه ازین قراره که امیر عباس و حسین و امیرمحمد داشتن طبق معمول تو حیاط آتیش میسوزوندن که امیرعباس عصای خوشششششگل بابامو میشکنه

خودشم میدونه چقدر اشتباه بوده کارش برای همینم دیگه بابام دلش نیومد بیشتر ازین بچه خودخوری کنه بنابراین باهاش حرف زد و گفته فدای سر پسرم عب نداره  و فلان و بیسار که دیگه آقا آفتابی بشن 

چند روز پیشا بحث کی دختر بیشتر دوس داره کی بیشتر پسر بود منم گفتم واقعا فرقی نداره بچه چه دختر باشه چه پسر فقط            " امیرعباس"           باشهمدیونید فکر کنید من تبعیض قائل  شدما فکر نکنید مطمئن باشید

خدایا توبه


خیاطی ، خونه تی، خستگی، زمین خوردن خواهر در رفتن انگشت دستش ، آمادگی برای پذیرایی از مهمون همزمان با خونه داری و کاراا و استرس خونه تی، استرس و فشار عید و ماجراهاش و مهمونا و .

تردید برای مدل موی کوتاه دخترانه و پروژه های بسیادر زیاد در دست احداث مامان خانوم بین این همه پروژه ی نیمه کاره ی من و تزیینات تکمیل نشده ی توی ذهنم و.

خونه تی امسال خیلی سخته ینی تا حالا که هرچی خونه رو هل دادم ت نخورده هههههههه


باقالی رو با سیر و شوید خشک و زردچوبه تفت میدی بعد کمی آب میریزی تا روی باقالی ها رو بگیره. وقتی جوش اومد با شعله ی کم میگذاری باقالی ها بپزه. نمک هم یادت نره.در انتها دوتا تخممرغ میشکنی روش. اگه مقدار خورشت زیاد باشه تخم مرغ بیشتر میشه.

دستورشو از وب رافائل عزیزم کپی کردم در جواب یکی از دوستان نوشته بودن که منم از فرصت استفاده کردم

اولین بار بود بهش برخوردم

هزار بار تا حالا اسمشو شنیدم ولی یه بارم فکر نکرده بودم چطوری درست میشه اصلا هم نخوردم

رافائل جان راضی باش خواهر

( بعدا اجازه گرفتم)


تازگیا از هرکی که ناراحت میشم به این فکر میکنم که اگه بمیرم یا بمیره اینا رو یادم میمونه ؟ نه معلومه که از نبودنشون ناراحت میشم و بی ارزش بودن این ناراحتیا رو بیشتر درک میکنم.

نمیگم میبخشم

نه اصلا حرف بخشیدن و نبخشیدن نیست حرفم سر اینه که اون موضوع انقدر ناچیزه که خیلی بدیهیه رها کردنش اصلا نیازی به بررسی و آنالیز و تحلیل  نداره.رها کردنش درست ترین و مفیدترین کاره هم برای خودمون هم برای دیگران[:S003:]


همه ی لباسام صورتی و شادن امسال که لازم بود یه کم سنگین رنگینتر لباس بپوشم به سختی افتادم داشتما ولی خب چنگی به دل نمیزدن

کلا خیلی  از رنگای شاد استفاده میکنم تهش که خواستم از فاز صورتی برای مدت کوتاهی بیام بیرون رفتم سراغ فیروزه ای!

سه تا پروژه ی موفقیت آمیز خیاطی رو هم تموم کردم که خیلی بابتش خوشحالم اونا برای مادرم و خواهرام بود که از پارچه های اونا خیلی مونده و من تصمیم دارم در یک عمل انتحاری اونا رو صاحب بشم و تبدیل کنم به لباسای هیشکی ندیده و بسیاااااااار زیبا باشد که موفق شوم

خیلی خوشحال میشم وجوه تمایزم با یه دختر بچه ی 5ساله رو پیدا کنم گاهی تعجب میکنم که داره سی سالم میشه و من هنوزم انقدر شادم اونم با وجود تمام محدودیت ها و کمبود های غیر عاطفی و تجربیات تلخ و تکان دهنده

ولی من واقعا تونستم خودمو از نو بسازم طوری که انگار گذشته برام غریبه ست اون آدمی که بودمو نمیشناسم ولی دوسش دارم خیلی خودمو دوست دارم هم حالا هم اونی که بودم

از خدا ممنونم و دوست دارم دعا کنم بازم بهم کمک کنه

من تغییر کردم 

با این حال کشف کردم که باز هم  درونم نیازی برای رها شدن از گذشته هست چند ماهه که این کشف کردم بنابراین عبارت تاکیدی تازه ی من اینه:

من گذشته را رها میکنم

 این عبارتو از روز اول عید شروع کردم



همه ی بدنم درد میکنه

کف پام بیشتر انگشتای پامم میسوووووووووووووزه

خستم ولی خوشحالم

نه که حالا فک کنید صلا مشکلی ندارم یا اصلا دلم نگرفته نه

ا همه ی مشکلات  و تلخی ها از زندگیم راضی ام از خدا ممنونم و دوستش دارم

دعا میکنم خدا بهم کمک کنه آدم بهتری بشم.

عبارات تاکیدی یه ماهه رو تموم کردم و اگه خاویر کرمنتو میدیدم و البته اگه میتونستم باهاش حرف بزنم حتما بهش میگفتم دیدگاهش راجع به مثبت اندیشا و معتقدین به قانون جذبو میتونه عوض کنه و کتاب بیشعوری رو از نو بنویسه بله

بنظرم باید امتحان میکرد من که نتیجه گرفتم  همه ی تمرینات لوییزو دوست داشتم

اتفاقات خنده دارم زیاد افتاد ولی ننوشتم چون مشغول کارهام بودم

دیروزم تولد امیرعباس بود خانوم ابریشمی هم میگفت چقدر کادوی امیرعباس ناچیز بوده که براش توضیح دادم وسع ما همونقدر بوده اوشان به بزرگی خودشون ببخشند

تو این مدت سامیار و محمد ابراهیمم حسابی بغل کردم و لذت بردم

خوابم میاد هرکاری هم میکنم خوابم نمیره یه بروبیایی داره.

بقیه شو بعدا مینویسم


امروز یه خانوم مسن با پسرش اومده بود عید دیدنی 

وقتی براشون چایی آوردم خانومه گفت: فاطمه استکاناتون خیلی بزرگه این در حالیه که استکانامون واقعا اندازه شون مناسبه مونده بودم چی بگم از ذهنم گذشت که بابا خب مجبور نیستی تا ته چاییتو بخوری حاج خانوم

که دیدم خیلی زشته پیش از این که افکار درخشانتری از ذهنم بگذره گفتم: " من معذرت میخوام که استکانا بزرگن حاج خانوم" و تقریبا به خیر گذشت.

ولی بعدا فکر کردم نکنه بقیه هم همچین فکرایی به سرشون میزنه مقابل من

بعد فکر کردم که چقدر بهتره اگه اصولا همونطوری که حرفا رو به دیگران تحویل میدیم همونطوری هم ویرایش شده فکر کنیم؟!

و تصمیمی گرفتم تلاش برای زندگی این مدلی رو برای خودم یه قانون بدونم.


چه تلخه که یه عده آدم حالا بخاطر سیل دچار دردسر های بزرگی شدن.

خیلی ها تعطیلاتشونو از دست دادن

خیلی ها  آسایش خودشونو 

خیلی ها خونه

خیلی ها پولاشون 

خیلی ها اسناد و مدارک

خیلی ها کل سال آینده رو.

خیلی ها جونشونو 

و خیلی ها هم عزیزشونو.

و شاید خیلی ها امیدشونو.

همه ی این از دست دادنا سختهاما سه دسته ی آخری.

فقط خدا به هممون صبر بده.


یه بارم رفتم یه جا عید دیدنی تا وارد شدم بچه شون گفت اع؟! تو اینجا چیکار میکنی؟!

بهم برخورد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم فقط گفتم اومدم عید دیدنی که شما رو ببینم.

بماند که چقدر حس میکردم اشتباه کردم رفتم.و از بزرگترای اون خونه هم دلم میخواست عذرخواهی کنم که بهشون احترام گذاشتم مزاحمشون شدم کاملا حس میکردم مزاحمم


دلم گرفته

بازم نمیشه

یه بار رفتم یه جا عید دیدنی وقت برگشت به طرف تعارف کردم که پیش ما بیا

طرفم گفت: ما خودمون خونه داریم

گفتم مگه من اومدم خونه ی شما بی خانمانم؟ که گفت : نه ولی من خونه گرفتم که همینجا باشم

بیشتر ازون بحث نکردم اجازه دادم با طرز فکرش تنها باشه


اگه آب نبردمون میام براتون پست میزارم

توجه کردین نوروز 98 همه به جای گفتن عیدت مبارک به هم میگن: ما هنوز زنده ایم شما چطور؟!

قبلا فقط زله میومد الان دیگه بلایای طبیعی به شکلی غیر طبیعی متنوع شدن فقط مواد مذاب آتشفشانی توی منو نیست

تا سیلی دیگر خداوند یار و نگهدارتان

خارج از شوخی برای همه دعا کنیم اوضاع سمت ما که خوب نیست خدا به همه رحم کنه


من و مامان دیشب خورش سیب درست کردیم فک کنم همه دوس داشتن من که خیلی ذوق داشتم آخه خیلی دوست دارم

درست کردنش توی کتاب آشپزی یه طور دیگه ست مثلا گوشت قرمز و شکر و آبغوره میریزن

اما من اینطوری درست میکنم :

گوشت مرغ رو خیلی کوچیک کوچیک تیکه میکنم بعدش مرغ و لپه رو میپزم و بعدش یا آلو یا قیصی(برگه زردآلوی خشک شده) رو میشورم میذارم بپزه و سیبو چهار قاچ میکنم هسته هاشو قسمت سفت مرکزشو میگیرم و بعد توی روغن داغ سرخ میکنم سیبا که سرخ شدن یه پیاز داغ حسابی درست میکنم و زردچوبه و نمک و  ادویه و رب هم به پیاز داغ اضافه میکنم

بعدسیب ، پیاز داغ و آلو رو با هم مخلوط میکنم و  مرغ پخته شده رو هم بهشون اضافه میکنم و اجازه میدم خوشت جا بیفته مزه ها به خورد هم برن

تبریک میکم خورش آماده ست.

نکته های آشپزی:

1-وقتی سیب رو چهارقاچ میکنید به هرکی نزدیکتون بود یه قاچ بدین

2-وقتی سیبها رو سرخ میکنید  قبل از اینکه اونها رو با بقیه ی مواد مخلوط کنید ازش بخورید چون طعمش تکرار نشدنی و بسیااااار دلپذیرو غافلگیر کننده ست

3- سیب های ریز رو انتخاب کنید تا ظاهر خورش زیباتر بشه

4-اگه آلو بریزید طعم خورش ترش و اگه قیصی بریزید ملس میشه

5-حتما از آلو یا قیصی ها هم ناخنک بزنید خیلی کیف میده

6- لذت ببرید

 


تازه دارم عاشق زندگی میشم

دیشب مهمون داشتیم

خواهرم با همسرش و بچه هاش  و یکی از خواهرزاده هام با دوتا بچه هاش و همسرش

خیلی سعی کردم به همه خوش بگذره

امیدوارم خوشحالشون کرده باشم. امروزم دسته جمعی رفتن خونه ی اون یکی خواهر زادم

شبم میرن خونه ی حاج داداش

دیشب روسری آبی حریرمو که خودم طراحیش کردمو دوختم

اون روسری یه نذره ینی طراحیش نذره.نذر کردم حجابو به زیبایی نشر بدم تا بانوی مهربانم حضرت فاطمه برام دعا کنه.دعا کنه و .

هرچی خودش میخواد بگه هرچی دوست داشت برام از خدا بخواد. 

دلم برای خوب بودن تنگ شده. خدا کنه خوب شدن و خوب بودن و خوب موندن منم یکی از دعاهای بانو باشه


حس میکنم سرشار از شور و شوق و عشقم.

حالم خیلی خوبه و دلم میخواد پرواز کنم برم پیش همه ی کسانی که دوسشون دارم و بهشون بگم عاشقشونم

ولی خب من که بال ندارم

بال پروازم لبخنداییه که به عزیزانم میزنم .

انگار دلم میخواد از فرصتی که دارم نهایت استفاده رو بکنم چه یه ثاینه چه یه چه یه عمر. میخوام از همش استفاده کنم و به خدا و آفریده هاش و به خودم عشق بورزم.



امروز خیلی بی حوصله بودم شخص مودب و متینی در جمع ما بود که از روسری من  و طراحیش خوشش نیومد اما با ادب رفتار کرد و من چقدر این کارشو دوست داشتم همزمان هم ازینکه سلیقه ی متفاوتی از من داشت دچار یه حس ناراحتی شده بودم یه جور استرس ازینکه نکه طرحم شکست بخوره و اصلا هیچکس دوسش نداشته باشه

 این بین چیزی نسبت به قبل تغییر کرده بود و اون این بود که توی اون ناراحتی و حس بد، داشتم آواز میخوندم و به خودم میگفتم من عااااشق خودمم من خودمو دوست دارم و همینم حسمو بهتر میکرد این تاثیر عمیق  ناشی ازهمون تمرینات لوییزه

خوشحالم عبارات تاکیدیمو کامل گفتم الان تاثیرشو میبینم

امیدوارم همچنان شادتر و شادتر بشم


امشب دنبال مطلب و عکس توی نت در مورد حیا گشتم عکس های قشنگی دیدم حیفم اومد نگهشون ندارم و برای اینکه براحتی بهشون دسترسی داشته باشم آوردمشون اینجا

من حجابو دوست دارم حیا رو هم در طول زندگیم سستی هم در این زمینه داشتم مثلا اینکه میررفتم عروسی با آرایش تصمیم گرفتم عین لاک جیغ تا خدا ، از لاک تا خدا جیغ بزنم از شوخی بگذریم تصمیم گرفتم در این مورد خودمو تجهیز کنم فکرمو بهبود بدم آگاهیمو بیشتر کنم و همینطورم عملکرد بهتری داشته باشم

برای اینکه از خودم شرمنده نباشم و ارزش کافی برای خودم قائل شده باشم 

منم آدمم اشتباه کردم  و میپذیرم این اولین گام برای بهبوده

حالا هم دلم میخواد خودم باشممثل بقیه که خودشونن میخوام کاری رو بکنم که ته قلبم حس میکنم دلم میخواد انجامش بدم میخوام چادرمو در حالی محکمتر بگیرم که قلبم سرشار از حیای زیبایی شده باشه که منو از زاییدن افکار پلید برای خودم و دیگران ایمن کنه

من دنبال امنیت و اصلاح فکرم هستم

دعا میکنم خدا هم بهم کمک کنه اینا هم عکسایی هستن که همه شونو توی نت دیدم منبعشونو نمیدونم فقط میدونم منبعش من نیستم

اگه دوست داشتین خوشحالم اگرم نه که بلدیم چطوری به هم احترام بذاریم همونطوری که من به افکار دیگران احترام میذارم 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

اگه میخوام ازدواج کنم اینا بهم کمک میکنن

1) اینکه بدونم معیارام چیا هستن

2)خودمم با ملاک هام همخوانی داشته باشم مثلا اگه میگم میخوام با یه فرد دست و دلباز ازدواج کنم خودمم باید همین ویژگی رو داشته باشم

3) بعد از اینکه خودم تبدیل شدم به اون شخصیتی که مشتاقم طرف مقابلمم همون شخصیتو داشته باشه محیط هایی که میرمم با شخصیت انتخابیم سازگاری داره بنابراین توی همچین محیط هایی فرد دلخواهمو راحتتر میتونم پیدا کنم

4) از همه مهمتر اصولا ما آدما خیلی بیشتر جذب آدمایی میشیم که زندگی براشون در جریانه و اونا مثل یه رود جاری هستن و دارن از زندگی فعلیشون لذت میبرن بنابراین اگه من از  زندگی فعلیم راضی باشم و با احساس رضایتمندی پیش برم دیگرانم خیلی مایل میشن که با من همراه بشن

5) کلا آدم مثبتی باشم 

6)گوشام از زبونم قویتر باشه خیلی گوش کنم فعال و سرشار از توجهی همراه با محبت و احترام

و


اینا خلاصه ی چندین کتاب از جمله کتاب برایان تریسی:21 روش برای اینکه با مرد یا زن دلخواهتان آشنا شوید  و ازدواج کنید


اگه دوست دارید بیشتر بدونید به این مطالبم سری بزنید ( اینا دم دستی ترین اطلاعات در مورد ازدواج سفید تو نت بودن میتونید خودتون بیشتر جستجو کنید پیشاپیش ممنونم که برای اطلاع رسانی و تقبیح این مسئله و جایگزینی عقد دائم ومتعه ثبت شده تلاش میکنید)

ازدواج سفید چیست خاستگاه آن کجاست و تفاوت آن با ازدواج کامن لا یا عرفی مرسوم در غرب چیست؟

ازدواج سفید در ایران چگونه است؟

حکم شرعی ازدواج سفید



مدتیه رابطه ای نا مستحکم و  بی بند و بار با نام  ازدواج سفید باب شده

این دست روابط از این حیث که "رسمیت" ، مشروعیت" و  در نتیجه "مسئولیت پذیری " در قبال مسائل حقوقی حاکم بر آن از سوی زن، مرد و قانون؛  وجود ندارد بسیار آسان مردود خواهد شد

وانگهی تعهدی هم میان زن و مرد برای این نوع ازدواج وجود ندارد که این خود به مراتب اختلال های بزرگی در هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و انسانی ایجاد میکند.گرچه این انوع ازدواج،  اساسا ازدواج نبوده و بدون رودردبایستی باید گفت این رابطه همان "" ست!

مطلب تعجب برانگیز این است  که در جامعه ی ما عقد متعه یا همان صیغه ی عقد موقت بسیار منفور بوده در حالی که این ازدواج رسمیت شرعی و قانونی دارد و در مقابل ازدواجی مثل ازدواج سفید دارد نشر پیدا میکند و این برای یک جامعه ی اسلامی دقیقا یک ننگ است و چه بسا که عدم تربیت صحیح از سوی خانواده ها رواج ابتذال، و از همه مهمتر اوضاع نامطلوب اقتصادی سهم بزرگی در این انتشار و رواج ناروای این ننگ اجتماعی دارند

وقت آن نشده که به خودمان بیاییم؟چرا احساس شرمندگی نمیکنیم؟! چرا برای اقدامات فرهنگی اقتصادی و اجتماعی مناسب احساس اضطرار نمیکنیم؟!

ما زنده ایم؟!


توجه کردین این همه سال از مرگ خدابیامرز هخامنشی ها میگذره اصا نیستن وقتی سیل میاد غافلگیر نمیشن  و این در حالیه که ما این همه سال بعد از اونا برای همه چی غافلگیر میشیم؟

عجیبه واقعا

شایدم عجیب نیست 

چون الان نه کسی درست درس میخونه نه درست کار میکنه اگه کار پیدا کنه نه کسی درست زندگی میکنه.

خدایا بابت همه ی کتابایی که خوب نخوندم ازت شرمندم ولی بابت اونایی که خوندم خیلی بیشتر شرمندم!!! چون باید بهشون عمل کنم.

لطفا به دادمون برس  و ما رو از دست خودمون و بی فرهنگی هامون نجات بده

خدایا مارو از تفکرات اشتباهیمون مثل رشوه دادن و رشوه گرفتن مثل کار کردن  و کار دادن با پارتی بازی مثل کلاه گذاشتن سر همدیگه و قانون و بیت المال و خودمون  نجات بده آمییییییییییییییییییییییین یا رب العالمین.


کاشکی عین کمپین نه به آجیل که امسال راه افتاد و خیلی ها هم توش شرکت کردن 

امسال همه بیایم خرید های غیر ضروری که برای خودمون یا خونه یا خونواده انجام میدادیمو قطع کنیم به جاش برای سیل زده ها خرید کنیم

مثلا به جای اینکه چند تا لباس اضافه و غیر ضروری وتجملی امسالو با یه دست لباس ساده تر بگذرونیم عوضش همونی که گذاشته بودیم کنار واسه خوشگذرونی الکی رو بدیم به سیل زده ها

خیلی داره بهشون سخت میگذره

تازه به مرور بدترم میشه.

کاش حداقلش خودم یه نفر بتونم همین کاری رو بکنم که میگم. خدایا  توان بخشیدن برای خودتو بهم بده

آمین


یه روز یکی زنگ زد خونمون 10 سال از من بزرگتره  ازدواج کرده و بچه هم داره یه جورایی آشنا بود فقط آشنای من نه آشنای خانوادگی

عصبی بود! صداش پر استرس بود ناراحت عصبانی!

ازم میخواست در مورد مهریه و اینجور چیزا بهش توضیح بدم 

میگفت با شوهرم دعوام شده والان شوهرم منو دخترمو توی خونه زندونی کرده

بهش گفتم اول آروم باش توی دعوا که حلوا خیرات نمیکنن اون الان عصبانی بوده شما هم الان عصبانی هستی

اول با یه مشاور حرف بزن شماره ی چندتا مشاورم بهش دادم میگفت اینجا توی شهر شوهرم سخته توی شهر مادرش بهش آدرس و شماره تلفن دادم بهش گفتم اگه وقتی اروم شدی باز هم میخواستی از شوهرت طلاق بگیری اونوقت من شماره ی چند تا وکیل حسابی بهت مییدم برای طلاق گرفتن همیشه وقت هست اما اگه اینو به شوهرت بگی و شروع کنی ممکنه دیگه فرصت ساختن دوباره ی زندگیتو نداشته باشی

پس به خودت وقت بده

قبول کرد و بعدا هم زندگیش خیلی بهتر شد.

خدا رو شکر.

خداروشکر که خدا بهم کمک کرد و خیلی زود چیزی رو که ازم خواسته بودو بهش نگفتم 

خدایا ممنونم که منو شرمنده نکردی هروقت یادش میفتم از صمیم قلبم خوشحال میشم



چند سال پیش که با داداش دومیم داشتیم میرفتیم شهر دانشگاهش توی راه یکی از دوستام زنگ زد گفت پسر همسایه شون داره زنشو طلاق میده حالا مامان پسره اومده میگه من چطوری میتونم مهریه ی عروسمو ندم و بچمم نیفته زندون! داشت ماجرا رو برای من شرح میداد و میگفت که اون ناشزه ست و فلان و. مخم سوت کشید از یه طرف برای اینکه دوستمم همون کتابا رو گذرونده بود که من، بعد جواب این سوالو نمیدونست واقعا؟ از طرف دیگه هم بخاطر شعو ر پایین خانوم همسایه شون! به جای اینکه به پسرش مشاوره بده با عروسش بهتر باشه داشت ج و میکرد ببینه چطور میتونه حق دختر مردم رو که حالا عروسشم هست نده

بهش گفتم ببین عزیزم چرا فکر میکنی حل کردن مشکل حقوقی اونا وظیفه ی توعه؟! چرا به این فکر نمیکنی که اگه جدا بشن و فقط دو بار اسم مشاوره های تورو بین مردم بیارن برای تو که مجردی چقدر زشت تموم میشه؟ نمیگن زندگیی یکی دیگه رو خراب کرد که خودش بره جاش؟ جواب خدا رو چی میدی که کمک کنی اونا یه حقی رو ضایع کنن؟ جواب اون عروس بدبختو چی؟ مگه تو وکیلی/. بعدم اون ناشزه هم باشه فقط نفقه نمیتونه بگیره به مهریه ربطی نداره!

یکم فکر کرد گفت فاطمه تو راست میگی من اشتباه کردم من چرا باید قاطی مشکلات اونا بشم 

گفتم آفرین همینه حالا هم برای اینکه بهش بی احترامی نکرده باشی میتونی شماره استاد فلانی و استاد فلانی رو بهش بدی که عمرا جوابشو نمیدن! کلی تشکر کرد  وقطع رکد داداش پرسید چی شده که براش تعریف کردم گفت تو چقدر عاقل شدی؟ گفتم کشیدم که عاقل شدم براش اینو تعریف کردم که میخوام براتون تعریف کنم

تو پست بعدی رمز دار مینویسمش 



امروز مامان سوم رفتن مسافرت خونه ی حاج داداش در شهر همسایه

بنابراین الان حکومت منزل پدری دست منه منم حسابی از خونه داری لذت میبرم یه طوری که بعد از ظهر تا شب یادم نبود زنگ بزنم ببینم رسیدن یا نه! از خوشحالی عین خرگوشی که توی دشت ها بازی میکنه داشتم اینور اونور میدویدم و کارها رو مرتب میکردم

الان تنها مدیر داخلی آشپزخونه منم

تاااااااازه شامم با حسین جون بودیم و خیلی خوش گذشت عمدا یکی از غذاهای مورد علاقشو درست کردم

خدایا شکرت



حدیث پشیمون شدم گفتم بین خودمون بمونه

بچه ها دلم براتون تنگ شده

قبلنا از آقای مدیر پرسیدم وبلاگو حذف کردید که ایشون فرمودند بلی

منم تریپ منطقی برداشتم که اگه این خوشحالتون میکنه پس همین کارو بکنید 

ولی واقعا پشیمونم که منطقی حرف زدم ! کاش یه کم غیر منطقی رفتار کرده بودم حداقل یه کم غز میزدم.آخه من اونجا رو خیلی دوست داشتم خب بچه های اونجا هم خیلی برام باارزشن

سوگلی ببخشید که بهت زنگ نزدم یا اگه زنگ زدی گوشیم خاموش بوده اخه خراب شده

سال نوت با تاخیر طولانی مبارک برای بقیه تونم 

راستی ریحان پی تی خیال هستی حدیث گلنوش آقای مدیر محدثه وووو 

برای همه ی ما چند نفر مبارک 


تالاریکه دیشب رفتیم همان تالاری بود که عروسیِ برادرِ  عروس دوم و عروس سوم(که خواهرند) همانجا برگزار شد برای همین هم یاد یک خاطره ی خنده دار افتادم

وقتی با خانواده وارد میشدیم حدودا بیست نفری بودیم جمعا، خنده ام گرفته بود به بقیه گفتم قربانتان گردم هرچه نگاه میکنم میبینم خیلی مرا یاد اولاد حضرت یعقوب می اندازید 

از چند دروازه وارد شوید


قبلا داداش سومی مغازه داشت مغازه ی شال و روسری

یه مدتم قرار بود من فروشندش باشم که چون مامان مریض شد و ماه ها در بیمارستان به سر میبردیم کلا کان لم یکن تلقی و ملغی گردید!

البته یه مدت کوتاهی رفتم و خاطرات بامزه بیمزه جالب مسخره باحالم زیاد دارم

من از تعریف کردنشون خوشم میاد اگه شما هم خوشتون میاد برید ادامه ی مطلب

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

عبارت تاکیدی ماه پیشم تموم شد 

اتفاقا مفید هم بود من گذشته را رها میکنم نتیجه عالی بود  حفره های بعدی درونم دارن نمایان میشن یعنی به قول حاج داداش "به نقاط قابل بهبود" بعدی رسیدم

یکی از آرزوهام اینه که بتونم خیلی زیبا نماز بخونم عموما نمازم با عجله اخر وقت و با یه وضعیتیه که دلم نمیخواد خدا اینجوری منو ببینه مخصوصا وقتی مقابل خودش ایستادم تا سر تعظیم فرود بیارم به بزرگیش و به برتریش سجده کنم

خدای من زیباس مهر پیشه ست باید لایق گفتگوی زیبایی باهاش بشم

دلم میخواد عبارت تاکیدی تازه این باشه:  

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

ما آدما دو بخش داریم یکی عزت نفسمونه که : به ما میگه چه کاری درست و خوبه

یکی هم ایگو:

که به ما میگه " چیکار کنیم خوب به نظر بیایم"

وقتی بخش اول اوج بگیره در مقابل بخش دیگه ضعیف میشه یعنی عملکرد مع دارن

دیدین یه زمانهایی دلمون میخواد لباس شیکی داشته باشیم " تا دیگران جور دیگه ای باهامون رفتار کنن" اونوقتا ایگو فعال شده فعال اگه بهش بها بدیم و مثالهایی ازین دست رو ادامه دار انجام بدیم در نهایت روح ما تبدیل به حفره ای میشه که هرگز پر نمیشه قلبمون با هیچی سیر نمیشه

اما وقتی ما به درست بودن کارمون اهمیت میدیم حتی اگه خلاف نظر سایرین باشه ما عزت نفسمونو بالا بردیم حتی همون لباسم اگه بخاطر این بپوشیم که خودمونو دوست داریم و قصدمون خوشحال کردن خودمون باشه نه جلب توجه دیگران اونوقت کارمون درسته

و تفاوت بین عزت نفس و اعتماد به نفس در اینه که: عزت نفس دقیقا به معنی دوست داشتن خودمونه

در حالی که اعتماد بنفس به معنی اعتماد به توانایی خودمون برای خوب انجام دادن یک کاره


چکیده ای از کتاب کی نرماله کی نیست از دیوید جی لیبرمن

دلیلی هم که خوندن این کتابو بهمون توصیه میکنه خیلی قشنگه میگه این کتاب برای درمان خودتون یا کسانی که شما تشخیص میدین نرمال نیستن، نوشته نشده بلکه این کتاب برای این نوشته شدهتا شما بتونید افراد غیر نرمالو شناسایی کنید تا بتونید از خودتون و عزیزانتون حفاظت و حمایت کنید به این ترتیب که اگه مقدوره اونا رو به مشاور  ارجاع بدین و در غیر این صورت ازشون دوری کنید

اینا چیزایی بود که من یادم مونده بود

خیلی هم برام جذاب بود اگه زمان بیشتری به خودتون بدین با موفقیت بیشتری تمومش میکنید چون اینطوری نیست که راحت فقط از روی مباحث رد بشیم نیاز به تعمق داره

  



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

من خوبم 

آرامش هم خداروشکر برقراره

ماه رمضان خوبی بود

عبارت تاکیدی نمازو تموم کردم خیلی مفید بود الان فقط مشکل صبح بیدار شدنو دارم برای بی نظمی اجباری در خوابم نمیتونم نماز صبحمو مرتب بخونم 

احتیاج دارم راهی براش پیدا کنم

با غیبت کردن خودمم دارم مبارزه میکنم

نسبتا موفق هم بودم بهترم میشم

میدونستم مغرورم اما با حسودیم تازه آشنا شدم

به کودک درونم قول دادم بهش فروتنی و خیرخواهی رو هدیه بدم تا از این دو صفتم در امان بمونه

پست قبلی حاوی نقشه های فرشه یعنی من یکی از اونا رو برای نقشه ی یه فرش کوچیک انتخاب کردم

که قراره بعد از بافت بره به سمت نجف برای اینکه من از امام علی تشکر کنم که برای من دعا کرد تا به خواستم برسم از اولم همین قرارمون بود

خاله هام امروز بعد از ظهر میرن کربلا مادرمم قرار بود بره که متاسفانه نشد و ما امیدواریم که حتما در آینده ای نزدیک این مسافرت سهممون بشه

اما چادرم با خالم رفت

خاله گفت راضی ای چادرتو ببرم گفتم اگه اینکارو بکنی بهم لطف بزرگی کردی خیلی ازت ممنون میشم فقط میشه خواهش کنم نشوریش؟

گفت چرا؟! میترسی رنگش بره؟ گفتم نه.آخه میبرینش زیارت و تو دلم گفتم میخوام وقتی دلم برای امام حسین تنگ میشه چادرمو نگاه کنم امیدوارم با خودش غبار کربلا رو بیاره

تا اون غبار گرد گناهو از چهره ی معصوم کودک درونم بشوره

میخوام عبارت تاکیدی جدیدی انتخاب کنم با توجه به نقاط قابل بهبود خودم


ممنونم که بهم فکر میکردین


ریحان خیلی دوستت دارم همین دیشب اون پیامتو نگاه میکردم که با خوشحالی نوشته بودی

سلاااااااااام

اراک روزانه قبول شدم

چقدر دلم برات تنگ شده بود عزیزم خیلی خوشحال شدم که فهمیدم به یادم بودی ممنون


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها